١. زمانی که جوانی بیست‌ساله بودم با شریعتی به‌عنوان یک متفکر و اصلاح‌طلب دینی آشنا شدم. البته از شریعتی با توجه به زمانه‌ای که در آن می‌زیست توقع خوانش انتقادی از دین ندارم، اما پرسش جدی من به آرای او این است که چقدر تصویری که از دین ارائه می‌دهد با مستندات تاریخی قابل انطباق است؟ من منتقد شریعتی‌ام چون او را جدی گرفته‌ام. اغلب کسانی که درباره شریعتی صحبت می‌کنند، شریعتی را از بنیاد و متن تعامل و تأمل دینی بیرون می‌آورند، درباره او به‌گونه‌ای سخن می‌گویند که گویی اندیشه‌ورزی بیرون از متن دین است. نقد من به شریعتی این است که دلبخواهانه گزاره، آیه یا روایت‌هایی را از دل دین برمی‌گزیند و آن آیات و روایات را از تفاسیر رویایی آکنده می‌کند. به‌عنوان‌مثال، وقتی گزاره‌هایی را درخصوص «ناس» ارائه می‌کند و از عرفان، آزادی و برابری سخن می‌گوید، چگونه می‌تواند این گزاره‌ها را مستند کند؟ شریعتی تصاویری به‌دست داد که وقتی در تاریخ اسلام جست‌وجو می‌کنیم کمتر مصداق آن را می‌یابیم. ٢. امروزه در فلسفه یا در علوم‌ اجتماعی و انسانی به سختی می‌توان بین متفکر و گزاره‌های تعاملی و تأملی‌اش انفکاک حداکثری برقرار کرد. برخی به‌گونه‌ای با شریعتی برخورد می‌کنند که گویی شریعتی استقلال اندیشه‌ای دارد. بیش از بیست سال است که تأکید می‌کنم باید شریعتی را با توجه به «تقرر وجودی»اش درک کرد و در این راستا، می‌توان از او به‌عنوان متفکری رمانتیک یاد کرد. برخی از این حرف من چنین استنباط می‌کنند که شریعتی فردی احساساتی بود. درحالی‌که بحث این نیست. طرفداران اندیشه نوشریعتی نباید بحث منتقدان خود را تا این اندازه تقلیل دهند. تفکر به نوعی متضمن تقرر وجودی متفکر است و نمی‌توان این ‌دو را از هم منفک کرد. ازاین‌رو، اگر نوشریعتی‌ها بر این باورند که گزاره‌های شریعتی مستقل از تقرر وجودی‌اش است، باید بتوانند این امر را اثبات کنند، ولی اگر نتوانند آن را اثبات کنند باید بتوانند ربط بین گزاره‌هایی را که شریعتی مطرح می‌کند با تقرر وجودی‌اش نشان دهند. وقتی تقرر را می‌پذیریم دیگر نمی‌توان مدعی شد که شریعتی اسلام اصیل را به ما معرفی کرده است، بلکه باید گفت شریعتی بر اساس تقرر وجودی‌اش اسلام را این‌گونه درک و معرفی کرده است. از این منظر، به اعتقاد من، تقرر وجودی شریعتی «رمانتیک‌بودن» او است. ازهمین‌‌رو، او از ابوذر و... اسطوره ساخت. این رمانتیسم بسیار سهمگینی است که شریعتی با آراء و افکارش درمی‌آمیزد و از قضا متناسب با همان فضای فکری دهه 50 ما بود. ٣. ویژگی «وانمود‌کردن» در شریعتی بسیار بارز است. معتقدم شریعتی میزان وانمودهایش بیش از آن چیزی است که در اختیار داشت و این نکته درباره شریعتی می‌تواند بسیار زیانبار باشد. در پس گزاره‌هایی که شریعتی ارائه می‌کند، نفی رقبایی نیز وجود دارد که در دهه‌های 40 و 50 در جامعه بسیار مطرح بودند. اینجاست که وانمودهای شریعتی بیشتر به چشم می‌خورد؛ یعنی، به‌گونه‌ای خود را به مخاطبش معرفی می‌کند که گویی من مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، بودائیسم، ادیان، جامعه‌شناسی، تاریخ اسلام و... را به خوبی می‌دانم. این در حالی است که اینها گزاره‌های بسیار سهمگینی‌اند. من اگر چنین دعاوی را در کلاس‌های درسم داشته باشم به‌خاطر گستره اجتماعی‌ام نهایتا گفته می‌شود لاف زده‌ام اما وقتی در گستره‌ای به وسعت ایران حرف می‌زنید، این‌ها نیاز به استدلال و اثبات دارد. ازاین‌رو، پیشنهاد می‌کنم که نوشریعتی‌ها چند پژوهش را ساماندهی و بررسی کنند که مثلا وقتی شریعتی در مورد سارتر، هایدگر و... حرف می‌زند چه میزان گزاره‌های آنان را مطرح می‌کند. می‌توان یک مقاله جاندار مثلا از سارتر خواند و بیست سال راجع به اندیشه او در جاهای مختلف صحبت کرد. اما آیا مطالعه اصلی انجام شده است؟ آیا می‌توانیم این را با مستندات‌مان تلفیق کنیم؟ به اعتقاد من، شریعتی «وانمودگر» بسیار بزرگی است و این می‌تواند برای آینده ما خطرناک باشد. گزاره‌هایی که او در وضعیت خطابه‌ عنوان می‌کند و وانمودهایش می‌تواند تا دو سه دهه برای برخی مسلم و موجه جلوه کند. در پاسخ به کسانی که معتقدند فارغ از محتوا ما امروز به فرم اندیشه شریعتی نیاز داریم، باید گفت این اظهارنظر تقلیل‌دادن شریعتی به «فرم» است. این در حالی است که خود شریعتی از شعور و شعار حرف می‌زند و نمی‌توان شعور را رها کرد و صرفا بر شعار و فرم بیان تکیه داشت.